سپیدوسیاه

اشعار فرزانه

شعر فرزانه


می نشینم تنهابامدادی دردست


وورقهای سفید


چون کبوترهایم که گهی می بوسم


زیربال وپرشان


نرمی وگرمی بال آنها


به من احساس عجیبی بخشد!


مثل احساس رهایی ازبند

 

ونهایت پرواز...


جنگ سردیست میان قلم وکاغذمن


قلمم می خواهد


بنویسدازننگ


ازدورویی ودورنگی ونفاق


ازتهاجم ازقهر


ازشب طوفانی


ازهوای دلتنگ


قلمم می خواهد


بکشدقویی را


برسر چشمه ی عشق


که چه مسموم هوایی دارد...


یابه تصویر کشد


باغی را

 


که محیطش شده


دیواربلند


ورهی بی پایان!


وچراغی خاموش...


نازنین دفترمن


قلب سپیدی دارد


اوورق می خوردو


فریادی می کشدبرقلمم


که برویم ننویس


ناامیدی وملال!


بنویس ازهجرت


بنویس ازپرواز


ازپرستویی که


بارسفرمی بندد


درشب طوفانی


وبرایش تصمیم


چقدرآسان است


بنویس ازچشمه


که سرازسنگ برون می آرد


وروان می گردد


روی خاک غربت


تاکه سیراب کند


تشنه ای راکه عطش


عقل وهوشش برده


بنویس ازمعنا


ازحقیقت


که بسان خورشید


واضح وپرنوراست!


ونمی پوشاند


ابرتردیددگررویش را


قلم ودفترمن


هردویارنداگر


پی به این رازبرند


که سپیدی وسیاهی گرچه


متضادندبهم!


درکناردگرند..


معنی یکدگرند...

 

 

 




برچسب‌ها:
نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:ادبیات,شعر,شعرهای فرزانه,شعرهای من ,شعرشاعران ,شاعران معاصر,ساعت 13:17 توسط فرزانه|


آخرين مطالب
Design By : ghalebeweblog.ir