شعر فرزانه
بوی توزنده کندخاطرات را می دوزمت به مخمل چشم سیاه خود شایدتورادوباره ببینم به خواب ها ازهرطرف بسوی منه خسته راه را باآنکه سوی من تونکردی نگاه را.. شهیدگمنام شعرمن است! شعرشهیدم رابادستهای خوددرگوردفترم به خاک سپردم بدون آنکه کسی بفهمدکه اوچه بود ودرراه که شهیدشد... تنهایادی ازاوباقیست وقتی سخن می گفت ازتنهایی من... ازتنهایی تو... ازتنهایی ما... ازتوحیدعشق... ازنبوت فصل... ازمعادخاک... وقتی آن رابرای تومی خواندم درتوسکوت حاکم بود بی هیچ واکنشی شهیدگمنام راچه کسی باورخواهدکرد؟
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
می خواهمت زعشق چومعشوق یاررا
می خواهمت کنارچنان سروآب را
می خوانمت به شعروترانه بهرغرل
باتو توان سروددوصدشعرناب را!!
می جویمت میان هزاران گل قشنگ
درکوه ودشت ودامن وهرچشمه ساررا
می پویمت که وسوسه ام میکنی به خود
پروانه ای که باز نمودی دوبال را
می سایمت چومهربه پیشانی خودم
می بوسمت محال نباشدخیال را
می بویمت چوخاک که باران زده به آن
می دانمت که درتصورمن جاگرفته ای!!
درباورم تویی وندیدم سراب را!
می دارمت نگاه اگرچه توبسته ای
می پایمت زدورسرهرکوی وبرزنی
می پرسمت که به چشم توکیستم؟
ازتوچه پرسشی ؟که ندادی جواب را...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها: